سلام
ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارابه وصل خود دوايي کن دل ديوانه ما راگرت پرواي غمگينان نخواهد بود و مسکيناننبايستي نمود اول به ما آن روي زيبا را
چو بنمودي و بربودي ثبات از عقل و صبر از دلببايد چاره اي کردن کنون اين ناشکيبا راچنان مشتاقم اي دلبر به ديدارت که گر روزيبر آيد از دلم آهي بسوزد هفت دريا را